جدول جو
جدول جو

معنی سبقت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سبقت کردن
(چَ / چِ تَ کَ دَ)
پیش افتادن. پیشی گرفتن:
هرکه دستش بر زبان سبقت کند مرد است مرد
ورنه هر ناقص جوانمرد است در میدان لاف.
صائب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَهْ کَ دَ)
شتاب. تعجیل. پیش افتادن. خواستن:
بمیدان مکن درشجاعت سبق
بمجلس مکن در سخاوت شرف.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
پایداری کردناستقامت ورزیدن، ثابت شدن پایدارماندن مداومت کردن مواظبت نمودن، ثبات ورزیدن مقاومت کردن، پایداری استقامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفقت کردن
تصویر نفقت کردن
نفقه کردن: شما بر رسول خدا نفقت مکنید که درویش شوید
فرهنگ لغت هوشیار
نسبت دادن: ... کسی اورابه قرع نسبت کرده بود: دراصفهان ادیبی بوداورا عطاش گفتندی اودرابتداخودرابتشیع نسبت کردی
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگویی کردن، پیامبری کردن خبردادن ازغیب پیشگویی کردن، پیغامبری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گفت و گو کردن شبانه گفتگو کردن و تصمیم گرفتن بهنگام شب: چون مقصد و مقصود قوم بر آن موجب که مبیت کرده بودند میسر نشد بجرجان رفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
تنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبلت کندن
تصویر سبلت کندن
عاجزی و فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکی کردن
تصویر سبکی کردن
حرکات سبکسرانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نشان بردن دوپیل اند خرطوم درهم کشان زهر دو یکی برده خواهد نشان (نظامی) روسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقط کردن
تصویر ساقط کردن
افکنده دور افکندن چیزی، کسی که کسی را ازشغل خود برکنار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
آرام کردن توشتاندن خاموش کردن آرام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسقو کردن
تصویر بسقو کردن
پنهان شدن، در کمین نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبق کردن
تصویر سبق کردن
شتاب، تعجیل، پیش افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسبت کردن
تصویر نسبت کردن
((~. کَ دَ))
نسبت دادن، منسوب کردن، مخصوص کردن، ویژه گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبیل کردن
تصویر سبیل کردن
((~. کَ دَ))
چیزی را به رایگان در اختیار همه گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساقط کردن
تصویر ساقط کردن
((~. کَ دَ))
افکندن، کسی را از شغل خود برکنار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثبات کردن
تصویر ثبات کردن
((~. کَ دَ))
پایداری کردن، استقامت ورزیدن، ثابت شدن، پایدار ماندن، مقاومت کردن، پایداری، استقامت
فرهنگ فارسی معین
دستبردزدن، دزدی کردن، دزدیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
Silence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
Hush
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
milczeć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
calar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
silenciar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
安静
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
沉默
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
змусити мовчати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
uciszyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
мовчати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
schweigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
zum Schweigen bringen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
молчать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
молчать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
tacere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی